بازم یه مسافرت شمال خونه دایی مهرداد جونم البته این سری خاله مهدیه جونم اینا و زندایی مهرنوش و حامد جون و مامان جونمم همسفرمون بودن لیلا جون خیلی بزرگ شده و خیلی خنده های قشنگی میکنه یکشنبه بیستم مهر رفتیم و فرداش عید غدیر بود و ظهر برگشتیم خیلی خوش گذشت و خیلی بزن و برقص کردیم دیانا خانم و مهراد جونم خیلی خیلی شیطونی و بازی کردن عزیز دلم توی حیاط کلی تاب تاب عباسی کرد هوا هم خیلی خوب بود و آفتابی بود دیانا جدیدا دیگه تحمل توی ماشین نشستنو نداره و خیلی اذیت میشه و تو این سفر هم برگشتنی خیلی گریه کرد چون هم خیلی کم استراحت کرده بود و ماشین سواری طولانی هم دوست نداشت ولی وقتی رسیدیم ساعت هشت شب خوابید تا فردا سا...