دیانادیانا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره
مایامایا، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

ديانا و مایا فرشته كوچولوهاي مامان و بابا

دیاناجون رویش اولین مرواریدت مبارک

    چند وقتی بود لثه های دیانا خانم به شدت متورم شده بود  و دائم دستش توی دهنش بود و مامانی هم هرروز توی دهنت سرک میکشید که ببینه دندونت دراومده؟؟؟؟ تا اینکه 8فروردین  وقتی بابایی داشت باهات بازی میکرد گفت دیدی که دندون دیانا دراومده؟؟؟!!!! منم خوشحال شدم و جیغ و فریاد و شادیییییییییی خیلی جالبه که همه نی نی ها اول دندون پایینشون درمیاد ولی دیاناجون اولین مرواریدش دندون نیش سمت چپ بود بلهههههه بالاخره دندون دختر عزیزم در سن 16 ماهگی بعداز کلی انتظار مامان و بابا دراومد مامانی برات یه عالمه شعر تولد دندونت مبارک خوند و تو هم با آواز مامانی نانای میکردی مامانی زودی وسایل آش دندونی رو آماده کرد...
16 فروردين 1394

سال نو مبارک

    دختر عزیزم دومین بهاری که در کنار مامانی و بابایی هستی رو بهت تبریک میگم امیدوارم صد و بیست تا بهار دیگه ام تجربه کنی و همیشه لبخند روی لبات باشه از اینکه این بهار هم شاد و سلامت در کنارمونی خدارو هزاران بار شکرگزارم عزیزم به خاطر لبخندات و عشق و انرژی که به ما میدی ازت ممنونم.دوستت داریم عشقم.   بوی باران ; بوی سبزه ; بوی خاک شاخه های شسته ; باران خورده ; پاک آسمان آبی و ابر سفید , برگهای سبز بید عطر نرگس , رقص باد نغمه شوق پرستوهای شاد خلوت گرم کبوترهای مست نرم نرمک می رسد اینک بهار خوش به حال روزگار ...
9 فروردين 1394

خونه جدید

               دختر عزیزم بعد از تولدت خیلی سر مامانی شلوغ شد و دیگه نتونستم یه سری به وبلاگت بزنم مامانی و بابایی خیلی وقت پیش، از زمانی که توی شکم مامانی بودی ،تصمیم داشتیم که خونمونو تغییر بدیم و از شرق تهران به غرب تهران منتقل بشیم علت اینکه ما شرق تهران خونه داشتیم این بود که مامانی به محل کارش نزدیک باشه مامانی وقتی که سه ماهه باردار بود و تو توی دل مامان بودی تصمیم گرفت دیگه سرکار نره و استعفا بده هرچند که اوضاع مالیمون برای مدتی بهم میریخت ولی اینکارو انجام دادم مامی توی شرکت نفت شاغل بود و بعد از ده سال سابقه کار تازه استخدام شده بود.خیلی ها با این کار م...
24 بهمن 1393

بدون عنوان

شب یلدای زیبا با دیانا جون دیانای بابایی دیانا یکساله در تاریخ 93/09/19 دیانا کیکارو چیکار کردی عزیزم؟ اینم دیانای رقاص تزیینات تولد و میز شام در تاریخ 93/10/04 (همون تولد دسته جمعیه) اینم غذاهای تولد دیانا خانم  آش مخصوص که زندایی مهرنوش زحمت کشیده دیانا عسلی مامان عزیزمی جوجه نازنازی لیلا کوچولوی ناز و دیاناجون       مهراد جونی مهربانو و مهرآیین نازنین ویولنیست به به کیک یامی یامی  اینم شام باباجونم که خیلی دوسش دارم من و کیکم پرنس...
13 دی 1393

جشن تولد دیانا جون

روز 19 آذر که روز تولدت بود من و بابایی و مامان جون و دایی بهمن یه جشن کوچولو برات گرفتیم که البته خیلی بهت خوش گذشت و کلی رقصیدی و دست زدی و همینطور کلی با دستای خودت از کیکت خوردی و خامه هاشو روی صورت و موهات مالیدی و کیف کردی ما هم آزاد گذاشتیمت که هرکاری دوست داری انجام بدی چون جشن تولد تو بود عزیزم به خاطر ماه محرم و صفر با تاخیر یه جشن تولد بزرگ در تاریخ 4 دی درست روز کریسمس گرفتیم که همه دایی ها و عموها و عمه حضور داشتن تم تولدتو با همفکری بابا وحید طراحی کردیم و همه تزییناتو مامانی طراحی کرد و همراه بابایی درست کردیم مهمونی هم خونه خاندایی فضل الله بود خیلی بهشون زحمت دادیم و خیلی دایی و زندایی و مهدیه و حامد کمکمون کر...
7 دی 1393

تولدت مبارک عشقم

  امروز خورشید درخشان‌تر است و آسمان آبی‌تر نسیم زندگی را به پرواز می‌کشد و پرنده آواز  جدید می‌سراید امروز بهاری دیگر است در روز تولد مهربان‌ترینم در میلاد کسی که  چشمانم با  حضورش بارانی است امروز را شادتر خواهم بود و دلم را به میهمانی آسمان خواهم برد جشنی برای میلادت بر پا خواهم کرد تمامی گلها و سبزه‌ها در میهمانی ما خواهند سرود ای مهربان‌ترین روزهای زندگی هر روز شاد باد عزیزم تولدت مبارک       ...
19 آذر 1393

دیاناجون یکساله شد

  دیانای عزیزم امروز بهترین روز زندگی مامان و باباس سال گذشته در این روز زیبای پاییزی برای من و بابا یه اتفاق خیلی زیبا افتاد و برامون قشنگترین خاطره رو به جای گذاشت ما در این روز باارزشترین هدیه رو از خدا گرفتیم امروز روز تولد فرشته کوچولوی مامان و بابا دیانای عزیزمونه الان که این مطلبو مینویسم تمام خاطرات اون روز تو یادم مرور میشه یادمه که وقتی تورو آوردن که مامانی ببینه تو اون حالت  نیمه بیهوشی چشمامو به زور فشار میدادم که خوب نگات کنم و اون صورت قشنگتو ببینم و زیبایی اون لحظه رو هیچوقت با هیچ کلامی نمیتونم توصیف کنم عزیزم یک ساله شدی و من و بابایی روزای خوب و قشنگیرو در کنارت گذروندیم و هر روز وابستگی و دلبستگیم...
19 آذر 1393

توانایی های دیانا جون تا یکسالگی

    دیانای عزیزم تا دو روز دیگه یک ساله میشی فرشته کوچولوی مامان و بابا دوستت داریم لغاتی که دیانا عسلی تا الان یاد گرفته و تکرار میکنه: این لغتهارو خودت میگی : بابا بابایی ماما دد ب ب یعنی به به باب یعنی آب دس یعنی دست با یعنی پا من نه  بای بای اااو: الو مو  میو صدای گربه امم یعنی عمه دا یعنی دالی بیید یعنی وحید بق یعنی برق اه * درد تاب بع بع صدای ببعی ببعی ماما صدای گاو جیز داغ بر یعنی برداشتن بیب بیب این لغتهارو وقتی مامانی میگه تو هم تکرار میکنی : چشم بله  بفرما بو یعنی برو کارهایی که تا الان انجام میدی: دستمال برمیداری گردگیری میکنی حولتو برم...
17 آذر 1393

اولین بیماری دیانا جون

            شنبه  93/8/24 وقتی صبح از خواب بیدار شدیم دیدم دیانا جونم بدنش داغه و تب شدیدی داره زودی نوبت گرفتیم برای دکتر عصری وقتی وارد مطب شدیم دیدیم خیلی شلوغه و همه بچه ها سرماخوردن.ماهم فکر کردیم دیانا داره سرما میخوره و هنوز علائمی غیراز تب نداشت آقای دکتر گفت این یه تب ویروسیه تا یکشنبه شب داروهایی که آقای دکتر تجویز کرده بودو دیانا جون مصرف کرد ولی هیچ فایده ای نداشت و تب دیانا تا 39/5 بالا رفت و از ترس سریع دیانارو بردیم بیمارستان کسری و اونجا هم گفتن تب ویروسیه و یه آموکسی کلاو به داروهاش اضافه کردن بعد متوجه شدیم که این تب تا 4-5 روز ادامه داره و اسمش تب رزوئلا هست و بچه های 6ما...
8 آذر 1393