دیانادیانا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره
مایامایا، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

ديانا و مایا فرشته كوچولوهاي مامان و بابا

بدون عنوان

1393/8/4 2:16
نویسنده : مامانی
167 بازدید
اشتراک گذاری

تولد غزل جونم متحرک - جدید - تصاویر زیبا ساز - وبلاگ

 

ابراز احساسات بهار کوچولو به دیانا جون

Avazak.ir Line2 تصاویر جداکننده متن (1)

تاب بازی در حیاط خونه دایی جون

 

مهراد جون شیطون

لیلا نانازیمتحرک - جدید - تصاویر زیبا ساز - وبلاگ

 

اینم کالسکه ای که تازه برای دیانا خانم خریدیم  

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

صبح جمعه پارک محله

 

          تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

پسندها (2)

نظرات (4)

بابا وحيد
5 آبان 93 16:33
تولد غزل جون درست روز تولد ماماني بود كه چند روز قبلش عمو حسين تلفن كرد به من و مارو دعوت كرد من هم با عمه سمانه ميخواستيم برنامه ريزي كنيمك و تولد مامانيو براش سورپرايز كنيم كه ديگه همه چي به هم خورد . اما تولد غزل جون هم خوش گذشت و كلي رقصيديمو بازي كرديم .شما هم كه براي خودت بازي ميكردي با بهارجون و با غزل. اما متاسفانه موقع كيك آوردن و عكس تولد انداختن شما خوابيده بودي
بابا وحيد
5 آبان 93 16:57
خونه دايي مهرداد خيلي خوش گذشت و شما هم كه اونجارو خيلي دوست داري . تازه ايندفعه مهراد جون و خاله مهديه و عمو ميثم و پسردايي جون حامد هم بودن و شما با همشون بازي كردي و مخصوصا با مهرادجون كه تورو دوست داره . تا رسيديم خونه دايي من هم كه سريع تاب رو به درخت انار حياط آويزون كردم و شما هم خيلي خوشحال بودي ,مهرادجون هم دوست داشت هولت بده و باهت بازي كنه,هوا هم خيلي خوب بود و ماهم زيرانداز آورديم بيرون عمو ميثم هم آتيش گنده درست كرد و هواهم كم كم تاريك شده بود حامد جون هم ضبط ماشينشو روشن كرد و همگي با هم رقصيديمو شادي كرديم و عكس مينداختيم.
بابا وحيد
5 آبان 93 17:08
ليلا جون هم كه ماشششششششالله خيلي ناز شده بود تو هم با ديدن ليلاجون خيلي خوشحال شده بودي و شما دوتا توجه همه رو به خودتون جلب كرده بودين. ليلا جون هم كه خوش خنده شده بود و اوجش هم زماني بود كه حامد جون باهاش بازي ميكرد و اون هم از خنده قششش ميكرد. تو هم چند باري رفتي طرفش و ماچش ميكردي اما ما ميترسيديم يه وقت دستت نخوره به چشماش و همش مواظب تو بوديم كه زياد نزديكش نشي.
بابا وحيد
5 آبان 93 17:17
دياناجونم كالسكه اي كه برات خريديم روز اول كه خيلي دوست داشتي همچين مغرورانه نشسته بودي توش كه انگار رو تخت پادشاهي نشسته بودي . مثل خود پرنسس ها شده بودي ساكت ,لوث ,با اوون نگاههاي ظريفو زيركانه و ملوس و لمي كه داده بودي,آدمو ياد شاهزاده ها مينداختي. اميدوارم مثل وسايل ديگت زود دلتو نزنه