دیانادیانا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره
مایامایا، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

ديانا و مایا فرشته كوچولوهاي مامان و بابا

بدون عنوان

مهربانو جون و مهرآیین جونم دیاناجون در باغ وحش عشقم سوار وسایل بازی در باغ وحش مهرآیین عزیزم و دیانا موشی خوب مگه چیه؟ بستنی دوست دارم دیگه  آقا خرسه مهربون                              آقا میمونه خستس،لالا کرده   آبتین جون و دیانا نانازی چایی میل دارین؟؟؟؟ من و مامانی و بابایی در سفره خونه فشم   ...
5 مهر 1393

باغ وحش همراه با مهربانو و مهرآیین عزیزم

    چهارشنبه گذشته دوتا مهمون عزیزو دوست داشتنی داشتیم ، مهربانو و مهرآیین نازنین دخترعموهای گل دیانا جون  هفته آخر تعطیلات تابستون بود و مهربانو و مهرآیین عزیز دوست داشتن قبل از شروع مدرسه ها یکمی بیشتر در کنار دیانا باشن و بازی کنن به دیانا خانم که خیلی خوش گذشت و بیشتر با دخترعموهاش آشنا شدو کلی سرگرم بود  و شیطونی میکرد خانم خوشگلا برای دیانا ویولن هم زدن و دیانا هم بادقت نگاه میکرد و لذت میبرد دخترعموهای عزیزم امیدوارم همیشه موفق و پیروز باشید راستی غیر از دخترعموها ،عمه سمانه جونم خونمون بود پنجشنبه بعد از ناهارهمگی رفتیم باغ وحش ارم  چون دیانا جون نسبت به حیوانات حس خوبی داره و عکس العمل...
5 مهر 1393

دختر زیبای مامان پا به دنیای ۱۰ماهگی میذاره

     دیانا کوچولوی ناز حدود ۲۰ روزیه که همش تلاش میکنه که بایسته که البته جدیدا کنترلش رو پاهاش بیشتر شده و خیلی سریع دستشو میگیره به مبل و میز و صندلیو ... و می ایسته یه سری اسباب بازی روی مبل دونفره گذاشتم دخترم کارته که بری بالای مبل و همونجا با اسباب بازیات بازی کنی این دوران خیلی هم خطرناکه چون تعادلت بهم میخوره و میافتی جیگری مامان راستی ما همش منتظر بودیم که ببینیم اول اسم کیو صدا میکنی "مامان یا بابا" ولی خیلی جالب شد همزمان هردو رو به زبون آوردی هم میگی ماما هم میگی بابا البته اولین بار گفتی ماما وقتی که داشتی گریه میکردی خیلی هم دلقک شدی و همش ادای کارای مارو در میاری وقتی دعوات کنم دع...
22 شهريور 1393

اولین عروسی

    عزیزدلم دیانای خوشگل مامان بالاخره اولین عروسی بعد از تولدت رو با مامانی و بابایی رفتی پنجشنبه ۱۳شهریور عروسی دخترعموی مامان معصومه عزیز بود خیلی خوش گذشت انقدر اونجا صدای بزن و بکوب زیاد بود که ما فکر میکردیم تو بترسی و گریه کنی ولی خیلی خوشحال بودی ،تو هم خیلی دست دستی کردی و بعد از مراسم هم تا صدای آهنگ میشنوی زودی دست دستی میکنی تو عروسی هم همش بغل مامان جون بودی یا بغل دایی ها و زندایی ها و سارا جون مامانیتم با خیال راحت با بابایی کلی رقصیدن قبل از عروسی هم سه تایی رفتیم آتلیه و عکس گرفتیم که بعدا توی وبلاگت میذارم قربون دخملم برم مثل ماه شده بود جیگری من دوست دارم یه دنیا     &nb...
15 شهريور 1393

بدون عنوان

نانازی مامان عسلی بابا جوجه طلایی مامان عروسک بابا فرشته مامان نفس بابا عمر مامان ...
6 شهريور 1393

دختر مهربون مامان و بابا

  دیانای عزیزم خیلی وقته که زیاد نمیتونم به وبلاگت سر بزنم و خاطراتتو بنویسم علتشم اینه که یه دختر شیطون دارم به اسم دیانا جیگری چند وقت پیش برات یه استخر بادی خریدیم بردیم خونه باباجون که آب بازی کنی خیلی خیلی ذوق میکردی و یکسره زبونت بیرون بود برای اینکه آب بره توی دهنت (این کلکو خیلی وقته بلدی وقتی که حموم میریم زبونتو درمیاری که آب بخوری و همینطور اگه جایی باشیم که جلوی باد خنک باشی زبونتو درمیاری که هوا بخوره به زبونت از این کار خیلی خوشت میاد) خلاصه یکی دو ساعتی آب بازی و شلوغ کاری کردی برات یه تابم خریدیم که توی خونه تاب تاب عباسی کنی عسلی من درضمن اصلاً فکر نمیکردم که قراره انقدر دختر لوس و نازک نارنجی...
6 شهريور 1393

عکسهای دیانای خوشگلم از 4 ماهگی تا 8 ماهگی

  این همون عروسک کیتی که عزیزم از کوچولوییهاش دوسش داره ریلکسیشن دیانا جونم دیانا خانم با کلاه حمام دیانا تو باغچه دایی مهرداد جونش اینجا دخترم تلاش میکرد برای سینه خیز رفتن عسل مامانی عاشق اون موهای فرفریتم عزیزم به به خوردن دیانا جیگری مخفیگاه دیانای شیطون خاله ریزه و قاشق سحرآمیز نفس بابا طرفدار تیم ملی دیانا و مهراد جون نانازی من دیانا جون پارک ساعی دختر بالرین من دیانا جون ژیمناست جوجه...
29 مرداد 1393

عشق مامان و بابا

     حدود ۱۰روز پیش برای دختر عزیزم صندلی ماشین خریدیم خیلی خوشگلههههههه حالا دیگه دخملی روی صندلیش میشینه اصلا فکر نمیکردم که دوست داشته باشی جدا از ما روی صندلیت بشینی ولی کاملا برعکس خیلی هم دوست داری و وقتی اونجا میشینی شروع میکنی جیغ و شادی کردن و منظره بیرونو نگاه میکنی الان که این مطلبو مینویسم دختر قشنگم خوب میشینی واز دستات برای نشستن کمتر کمک میگیری ودستاتو محکم میکوبی روی اسباب بازیهات یا دستای مامانو بابا وبا شلوغ کاری بازی میکنی لب پایینیتو میذاری تو دهنت و کلمه « با» یا «ب» روتکرار میکنی (بابابابابابابابابابا) یا( ب ب ب ب ب ب ب ب البته با فتحه) بای بای میکنی وهمون کلمه هارو ...
15 تير 1393

پایان شش ماهگی و کارای جدید دخترم

      چه روزای خوبیه دختر خوشگلم بزرگ شده و خیلی شیطون بلا... دخترم شش ماهت تموم شدو ما تورو برای واکسیناسیون شش ماهگی بردیم الهی بمیرم ۲تا آمپول توی پات زدن ،انقدر خوشگل گریه میکردی و غر غر میکردی که دل آدم آتیش میگرفت ،خونه که رفتیم خیلی سرحال و خوشحال بودی اما یدفعه جیغ و گریه شدید تا حدی که من و بابایی نمیتونستیم ساکتت کنیم و ترسیدیم و سریع حاضرشدیم به سمت بیمارستان ولی تا به بیمارستان برسیم توی ماشین لالا کردی و بعدم که بیدارشدی آروم شدی و ما بیمارستان نرفتیمو برگشتیم.خلاصه مارو کشتوندیو زنده کردی.الانم که دخترم شیطون شدههههه اوففففف خیلی تندو تند سینه خیز میری و خیلی خطرناک شدی دیگه.برات یه تشک...
3 تير 1393