دید و بازدید نوروزی
بالاخره سال 93 هم شروع شد .دیانا کوچولو لحظه تحویل سال با مامانی و بابایی سر سفره هفت سین دعا کردن و بعدشم شادی و رقصبعد سال تحویل سبزی پلو با ماهی رو که از قبل آماده کرده بودیمرو برداشتیم و رفتیم خونه مامان جون اولین عید دیدنی. مهرشاد اینا و دایی اسدالله اینا هم اون شب اومدن عید دیدنی.خلاصه خونه همه دایی ها و عمو ها و بزرگترها رفتیم و دیانا بیشتر باهاشون آشنا شد و کلی به دیانا خانم خوش گذشت البته شبها هم که برمیگشتیم خونه حسابی خسته شده بودی و ساعت خوابت تو این مدت به هم خورده بود و هنوز هم تنظیم نشده عزیزم راستی اولین روز عید تولد مهرآیین بود و خونه مادر جون جشن گرفتیم مهرآیین جونم تولدت مبارک مهرآیین جون و مهربانوی عزیزم دوستتون دارم و آخرین روز تعطیلات یعنی پانزدهم فروردین هم تولد عمه سمانه جون بود که همه عموها و عمه ها خونه ما بودن و جشن گرفتیم عمه جونم تولدت مبارک یه خاطره: خونه دایی نصرالله بودیم و دیانا جون توی اتاق بود و ما همه داشتیم بازی میکردیم و از اونجا که مهرشاد جون همیشه و همه جا حواسش به تو هست و خیلی دوستت داره گفت عمه من یه سری به دیانا بزنم ببینم بیدار نشده؟! اتفاقاً بیدار شده بودی و داشتی گریه میکردی و وقتی مهرشاد این صحنه رو میبینه احساساتی میشه و شروع میکنه به گریه کردن وقتی من و بابایی رسیدیم بالای سرت ترسیدیم گقتیم مهرشاد چی شده یه نگاه به تو میکردم نکنه اتفاقی واست افتاده و از یه طرفم مهرشاد نمیتونست حرف بزنه خلاصه کلی ترسیدیم و فهمیدیم موضوع چی بوده...
مهرشادجونم .خونه دایی فضل الله هم بعد از مدتها خاله مهدیه جونو دیدیم و مهرادجون خیلی ابراز احساست میکرد به دیانا و بوسش میکرد و حس بزرگتر بودن داشت و مراقبت بود. مهراد جونم دوستت دارم یه عالمه راستی دیاناخانم یه عالمه عیدی از دایی ها و عموها و عمه ها و مادربزرگها و ...گرفت .امسال برنامه سیزده بدر هم نداشتیم و توی خونه بودیم چون هم تو خیلی تو اون روزا خسته و کلافه شده بودی و هم هوا مناسب نبود.