نانوشته های یکسال گذشته آبان 1394 تا آبان 1395
سلام عشقای من دیاناجون و مایا جون مامانیبعععله یکسال گذشته و مامانی تازه وقت کرده دوباره سراغ وبلاگ بیاد مایای نازنینم دو روز دیگه 9 ماهش تموم میشه و دیانای خوشگلمم دو روز دیگه 2 سال و 11 ماهش تموم میشه خدایا سپاس به خاطر وجود دوتا فرشته توی زندگیمون توی یکسال گذشته خیلی اتفاقات خوب و بدی براموم رخ داد ولی چه تلخ و چه شیرین گذشت و مهم الانه که در کنار عزیزای دلم همه چیز آرومه
7 آبان 1394 روز پنجشنبه بود که من و بابایی و دیاناجون رفتیم بوستان که مامانی معده درد شدیدی گرفت اما در واقع معده درد نبود و بعد از چندروز درد کشیدن متوجه شدیم که کیسه صفرای مامانی سنگ داره و باید خارج بشهاما توی شرایطی که مایا توی دل مامانیه و تازه وارد ماه هفتم زندگیش شده چطور ممکنه؟؟؟!!! وارد جزییاتش نمیشم خلاصه خیلی دوران سخت و بدی برای هر چهارتامون بوداز یه طرف دیاناجون که تا اون دوران هیچ وقت تنها بدون مامانی نبودی و خیلی خیلی آسیب دیدی و از طرفی مایا که تو شرایط خیلی بدی بود و هرلحظه ممکن بود (به خاطر جراحیهای متعدد که پیش اومد و مصرف داروهای مرفین و غیره) از دستش بدیم و از طرفی هم بابایی که فشار زیادی از سمت هممون روش بود کلا خیلی شرایط سخت و فراموش نشدنی بود امیدوارم برای کسی چنین وضعیتی پیش نیاد.اما کسانی بودن که مثل فرشته ها همیشه در کنارمون بودن و باعث آرامشمون میشدن و زحماتشون با هیچی جبران نمیشهخیلی زمان برد تا دیانا جونم به شرایط عادی برگردی که حتی تا الان هم آثار آسیبهای اونروزها هست ما حدودا یکماه ونیم درگیر این قضیه بودیم که درست شب تولد دیاناجونم 19آذر 1394 دیگه به معنای واقعی از این اتفاقات رها شدیم.
حالا نوبت تولد عشقمه تولد تولد تولدت مبارککککک عشقم تولد دوسالگیت مبارک عزیزترینمتولدت خیلی ساده و مختصر بود خونه باباجون اینا بودیم و خانواده پدری همه اونجا جمع بودن دیانا جون تو تولد دوسالگیت خیلی بداخلاق بودی و همش برای هرچیزی بهانه میگرفتی و گریه میکردی البته بهت حق میدم شرایط روحی عالی نداشتی و ناسازگار شده بودی
نزدیک به اواسط بهمن ماه بود که خاله مهدیه برای مهرادجون جشن تولد گرفت و همینطور سورپرایز تولد خاله مهدیه توسط عمو میثم شدخیلی خوش گذشت مخصوصا به دختر نازم مامانی اوایل ماه نهم بارداریش بود و خیلی گنده شده بودم.دیانا جونم خیلی زیبا به آبجی جونت که تو دلم بود ابراز احساسات میکردی و دائم لمسش میکردی و باهاش صحبت میکردی و انقدر تو رویا میرفتی باهاش که یه وقتایی میومدی مثلا اسباب بازیاتو بهش نشون میدادی آخه بامبا مگه اون میبینه از اون تو ( بامبا اسمی بود که برای خودت گذاشته بودی)
یکهفته بعد تولد مهرادجون وقتی به مطب دکتر پاکروش رفتیم دکتر گفت این آزمایشو انجام بدین و به خاطر شرایط خاصی که داشتین بیشتر از این نمیخوایم نی نیتون اون تو باشه و تا آخر هفته بدنیا میاریمش من و بابایی جا خوردیم از حرف آقای دکتر اصلا آمادگیشو نداشتیم آخه هنوز زود بود و مایا باید حدودا اواخر بهمن و اوایل اسفند بدنیا میومدخلاصههههه تا پامونو از مطب گذاشتیم بیرون مامانی یه حس دردایی داشت و به دکتر اطلاع دادیم و طبق نظر دکتر سریع بستری شدم و صبح فرداش عمل انجام شد
مایاجون فرشته کوچولوی دوست داشتنیمون روز دوشنبه 19 بهمن 1394 در ساعت 10:22 بدنیا اومد وزنش 2810 و قدش 49 و دور سرش 34 بودمایای خوشگل مامانی تولدت مبارک امیدوارم در کنار مامانی و بابایی و دیانا آبجی جون مهربونت روزهای شادی داشته باشی
اینروزهامونم خیلی سخت بود.دیاناجونی که تا قبل بدنیا اومدن مایا عاشقش بود و ارتباط خوبی داشت یدفه 180 درجه عوض شد و حسادت پشت حسادتروزگاری داشتیما از دست دیاناخانومممم حدودا سه ماهی زمان برد تا دیانای گل مامان به این شرایط عادت کردی و وجود مایا کوچولو رو پذیرفتیبعد از این مدت روز به روز به آبجی جونت وابسته تر و علاقمندتر شدیهمه ارتباطی که مامانی با مایا داشتو شما روی عروسکات اجرا میکردی
چون خاطرات توی این مدت زیاده و زمان زیادی میبره نوشتن تک تکشون یه اشاره کوچک به هرکدوم میکنم
اتفاقات خوب طی این یکسال :
نوروز 1395 در کنار دوتا فرشته قشنگمون که واقعا بهترین نوروز من و بابایی بود
عروسی حامدوشبنم عزیزمون 22 مرداد 1395 عید قربان بود دیاناجون علاقه خاصی به حامدو شبنم داری به ویژه حامد عروسی فرشاد و سپیده عزیزمون 7 مهر 1395 بود 15 شهریور 1395 نی نی عمه مریم و دایی جون مهران و همینطور آبجی مهرشاد جون ملودی عزیزمون بدنیا اومد زندایی آمنه و دایی جون مهرداد یه نی نی تو راهی دارن و برای لیلا جون داره داداش میاد
اتفاقات بد طی این یکسال : فوت خاله جون خدیجه خاله مهربون مامانی و بابایی 30 شهریور1394اولین باری که مایاجون رو همه فامیل دیدن توی مراسم های خاله جون بود که همه عاشقت شده بودن و انقد دست به دست میشدی که خسته و نق نقو شده بودی
درباره دیانا جون:
دیانای عزیزم دختر مهربون و دلسوز و با احساسی هستی به مامانی بسیار وابسته ایخیلی وقته که کامل و واضح و درست صحبت میکنی و کلمات قلمبه سلمبه توی حرفات زیاد بکارمیبری علاقه خیلی زیادی به رقص و ورزش داری اما هنوز هیچ کلاسی نرفتی آخه هنوز سه سالت نشده عجله نکننننرنگ مورد علاقه عروسکم : صورتی غذای مورد علاقت : ماکارانی کتابای مورد علاقه نازنینم : مجموعه کتابهای پوپو سه ماهیه که به دیدن کارتون علاقمند شدی البته قبلا هم دوست داشتی اما کارتونای موزیکال و شعر گونه با تایم کوتاه اما الان کارتونای داستانیو دوست داری
شخصیتهای کارتونی که تا الان دوست داری اینا هستن : دورا و بوتس ، توت فرنگی کوچولو
دیانا جون تخصص توی اسم گذاشتن داری و یهویی اسمایی که با ذهن خودت به زبون میاری بسیار زیباست
اسم عروسکات که توسط خودت انتخاب شده ایناست: کچلو رنگارنگ بولو مایا بادو تدی تیریانا
این یکیارو بابایی با تایید شما گذاشته بهناز تینا نی نی اسمال نی نی بلک نی نی وایت
دیانا جون دختریه که فوق العاده توی تخیلاتش غرق میشه و یه سری دوستای خیالی هم داره
اسم دوستای خیالیت که بازم خودت انتخاب کردی : الپا تیران نی نی کوچولو پروانه روشا
درباره مایا جون :
مایاکوچولو یه دختر سفیدرو توپولو دوست داشتنی مایا جون فعلا خیلی آروم هستی و فقط زمانی که گرسنه باشی و خوابت بیاد و جات کثیف باشه نق نق میکنی والا خیلیییی ناز و گلیخیلی خنده روییعاشق دیانا و کارهاشی علاقه زیادی به خوردن داری و خوراکی بیاد فرصت نمیدی شکموشکمو بودن از ویژگیهای بارزته از شش ماهگی سینه خیز رفتنو یاد گرفتیاواخر هفت ماهگی نشستنو یاد گرفتی 13 آبان 1395 دوتا دندون پایینیت همزمان دراومدنمبارکه مرواریدای خوشگلت شکمو جونمنانای میکنی و دست دستی میکنی با هیجان خیلی زیادعاشق دد رفتنی و کلمه "دد "رو میگیبه به هم کمابیش میگی
خوب اینم خلاصه ای از کل این یکسالی که ننوشتمعزیزای دلم مهربونای گلم من و بابایی عاشقتونیم و از همه لحظات در کنار شما بودن لذت میبریم امیدوارم بتونیم پدر و مادر خوبی باشیم و بتونیم براتون کاری بکنیم برای اینکه به آرزوهاتون برسید