سفر عمه جون و دایی جون و مهرشادعزیز به کانادا
چهارشنبه شب 93/02/04 رفتیم خونه باباجون برای اینکه عمه جون و دایی جون و مهرشاد گل قرار بود پنجشنبه شب مراسم خداحافظی داشته باشن.دیانای عزیزم مهرشاد جون تا 5 ماهگی تو پیشت بود و تو این مدت خیلی خیلی بهت نزدیک و وابسته شده بود و خیلی بهت سر میزد و سراغتو دائم میگرفت و خیلی دوستت داره واقعاً سخت بود این جدایی چون یکی از بهترینهامون داشتن ازمون جدامیشدن عمه نارنینت و دایی مهربونت و مهرشاد دوست داشتنی ولی ما براشون آرزوی موفقیت میکنیم چون برای رسیدن به هدفشون و خواستشون خیلی تلاش کردن و ما هم خوشحالیم که نتیجه خوبی گرفتن امیدواریم هرجا که هستن خوش و موفق زندگی کنن دخترم میدونم که تو این روزارو یادت نمیاد چون خیلی کوچیک بودی عزیزم از روز اولی که به این دنیا اومدی از بیمارستان تا لحظه رفتن با عمه جون و دایی جون و مهرشاد جون بودی و خیلی برات زحمت کشیدن و دوست داشتن همش ببیننت ولی خوشحالم که باهاشون حس خوبی داشتی و میدونم دورادور دوستشون خواهی داشت و بهشون حس نزدیکی خواهی داشتخلاصه پنجشنبه شب همگی خونه باباجون جمع بودیم و عمه جون دف زد خیلی زیبا و دلنواز و عمو حمید نازنین هم با صدای دلنشینش برامون مرغ سحر(شجریان) رو خوند بعد هم رفتیم فرودگاهو و گریه و بوس و بغل و....عمه جونم اینم تقدیم به تومهرشاد جون ، عمه جون ، دایی جون به امید دیدار....روزگارتون شاد شاد شاد...